(10)باورش بسی سخته!
بعضی وقتا یه خبری بهت میدن...
که مغزت درجا شوک زده میشه...
اونقدر شوک زده که انگار متوجه عمق مطلب که هیچ...
متوجه سطح مطلب هم نشده!
بعد از چند دیقه تازه شروع میکنه به آنالیز کردن...
تازه یادش میاد چی شده و چی شنیده!
-آهااااا....خانم دهقان...
-همون که ریاضی رو عالی درس میده...نه...نه...میداد!!!
-همون که جزوه هاشو دستی مینوشت و میگفت دستخط معلم با دانش آموز ارتباط بر قرار میکنه!
-همون که میگفت اگه یه روز دیدین دارم الکی بهتون گیر میدم بهم تذکر بدین...
-همون که جزوه هاش پر از جمله های آموزنده و ضرب المثل و محاسبات جالب انگیز ریاضی بود!
-همون که ابروای پیوندیشو جوری برمیداشت که همیشه انگار عصبانی بود( واسه همین کلی ازش حساب میبردن)
-اون بار باهامون اومده بود اردو و پسر کوچولوشم آورده بود .دقیقا شکل خودش بود با ابروای پیوندی!!
یادت میوفته به روزایی که با بچه ها میرفتین مدرسه ی راهنمایی ...
حتی سر زنگ کلاس هم اگه بود حتما یه سر به خانم دهقان میزدین...
اونم با وجود این همه دانش آموز طبیعتاً مارو درست نمیشناخت ولی بازم با هیجان ازمون استقبال میکرد!
باز یادت به زمان حال میوفته...
-دیشب خانم دهقان چی شده؟
-تصادف کرده و بعد چی؟
-فوت شد...
چشمات میسوزه ولی اشک نمیاد...فقط میگی"خدایا بیامرزش...من خیلی دوسش داشتم"
+میدونم وبلاگم آنچنان بازدید کننده نداره...ولی همون چند نفری که پستامو میخونین...میشه یه فاتحه بخونین براش؟!