(15)حواسم را هرجایی که پرت میکنم باز هم کنار"تو"می افتد!!!

شده کلی چیز برای نوشتن داشته باشین و ندونین کدومو بنویسین؟!
دوستدارم یه کمی درد دل کنم...
دوستدارم یه پست خاص درباره ی شمال بزارم....
دوستدارم از الان بگم و خونه ی عمو و عمو زاده ها...
دوستدارم از هفته ی پیش بگم و خونه ی خاله و خاله زاده ها...

همه اینارو دوست دارم بگم...ولی آسیاب به نوبت...هان؟!
کلی خلاصه باید توضیح بدم و منم که خلاصه نویسیم مفتضح!!
به لطف خودتون ببخشید:)))

پرییشب وقت خواب بود...ماهم خسته ی راه...
پسر عمو جان یه بالشت گرفت دستش و...دیگه گمونم نیاز به توضیح نیست...!
خلاصه همه بیخواب شده و تا چهار صبح داشتیم چیپس و آبمیوه میخوردیم:)

صبح دیروز...هنوز ازخواب بیدار نشده همه پیش به سوی زمین بسکت...
نه که ماهم همه بسکتبال پلییر!!!

ظهر دیروز...من بعده یه هفته به اینترنت دست یافتم:دی
تا عصر داشتم لینکامو چک میکردم و کلی کیف کردم!!

عصر دیروز...من و آتن و ممد و دوستش با دو تا جقله ی دیگه...
دوباره پاشدیم رفتیم زمین بسکت...کلی بسکت بازی کردیم...
البته بنده فقط پاسور بودم(آیکون شوت شوووت)!

شب دیروز...سه تایی رفتیم بازارچه اکباتان...
اصلا پاستیل نخوردیم...
اصلا هم چیپس و پنیر نگرفتیم و تک خوری نکردیم:دی

کتاب گرفتم(وووووی:)))))
اگه گفتین چه کتابی؟؟
واااای عششششق مننننن....
هری پاتررر و فرزند نفرین شدههه(با لحن ترسناک بخونین!)
عاشقشم مننن...

در حال حاظر هم با بچه ها "هری پاتر خوانی" راه انداختیم...
هر کی یه شخصیتو میخونه:دی
من هری ام...
آتنا جینی...
ریحانه جیمز...
مهرناز آلبوس...

پسر عمو جان هم که راوی شده...
البته راز بقا داره میخونه برامون:)
وسط خوندن یهو میگه:ناگهان ماری از پشت سر میاید:|||

خلاصه من و هری پاتر و عمو زاده ها و کلی خوشگذرونی:))))

+تیتر رو خیلی دوست دارم(قلب)

++امروز بالاخره از سیامک عباسی رو نمایی شد:)ما تهران بودیم و نشد بریم...هعی!

+++خدایی صداش خیلی بهتر از قیافشه!!:دی
مهرآ :) ۳ نظر

(14)سرعت عمل...

بابا ظهر زنگ میزنه میگه دوروز دیگه بریم شمال!

عصر که میاد خونه، چمدونا دم دره:دی

مهرآ :) ۲ نظر

(13)آب زرشک یا خود کشی؟!

مواد لازم برای یه خودکشی بی درد سر:

سه چهارم لیوان....................زرشک

یک و نیم لیوان..........................آب

یه قاشق چای خوری.................نمک


طرز تهیه:

ابتدا آب رو در ظرفی جوشانده،زرشک را در آن بریزید...

نمک را به آن افزوده و بیست دقیقه به حال خود بگذارید...

سپس با گوشکوب برقی آنرا هم بزنید تا یکدست شود...

آن رو توی لیوان بریزید،

سپس در یخچال بگذارید تا سرد شود!

حالا میتونید معجون زرشکتون رو نوش جان کنید!


و اما نتیجه:

بعد از نیم ساعت فشارتون افتاده و بیهوش میشید:)

صد درصد هم تضمین شده است:)

مهرآ :) ۳ نظر

(12)تفریح-خارجکی!!!

یکی از تفریحات منم اینه که:

برم تو بخش ویژگی کاربران...

ببینم از کدوم کشورای خارجکی بازدید کننده داشتم!

بعد در حال ذوق زدگی حاد!!

بدو ام پیش مادر جان و بهش بگم:

وای مامان ایتقد بازدید از فلان کشور داشتم...

تازه از اون یکی کشور هم بوده....

از این یکیه هم همینطور...


+خب من تا حالا وبلاگ و اینا نداشتم خب:))))

÷خدایی شما خودتون اولاش با این چیزا ذوق نمیکردین؟!

مهرآ :) ۲ نظر

(11)گیسوی پریشان شده در باد...

عاقا سِتینــگ ام به هم ریخته...

گمونم گرمای هوا روی قطعاتم تاثیر گذاشته...

البته گرما که چه عرض کنم...حرارت در حد کوره آجرپزیه...

ـــــــــــــــــــــ

دو هفته ی پشت سر هم مهمون داشتن و مهمون بودن کلی آدمو خسته میکنه!!

حتی اگه کار خاصی نکرده باشی...


+دایی جان و آجی جان،اهواز اومدنشون سُک سُک بود قشننگ:)

×یعنی آدم شمالی باشه و کم حرف؟! امکان نداره...

÷پسردایی فقط از دیوار راست بالا رفتن رو کم داشت که خدارشکر یاد گرفت! بچم نینجا کار میکنه!!!

ــــــــــــــــــــ

+خربزه که میخورن پای لرزشم میشینن...دارم میلرررزم:)

×امروز مراسم خانم دهقان بود...خیلی از بچه ها رفتن ولی من نرفتم...خب هم کسی رو نمیشناختم و هم برعکس!

=اینجا همه چی درهمهههه:)

ــــــــــــــــــــ

تیتر یه بخشی از شعر خودمه...ازون شعرا که بقیش نمیجوشه و نصفه میمونه!

مهرآ :) ۲ نظر
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان