(135) تصادف پیش از نمایش پس از نمایش!🚔💥

بلیط هارو گرفته بودیم و من حاضر و آماده که بریم سمت تالار آفتاب... نمایش مورد نظر اسمش "پس از نمایش" بود که مثل اینکه بین دو تا از شخصیت‌های نمایش‌های قدیمی‌تر برایان فریل یه سری قضایا و مکالمه‌هایی شکل گرفته!

*ندیدمش هنوز پس نمیتونم بگم واقعا چطوره! یا اصلا قضیه‌اش چیه!*

بعد از اینکه همه آماده شدن و بدو بدو رفتیم که بریم، لیترالی سیزده خیابون اونطرف‌تر از خونه، داشتیم از چهارراه‌ رد می‌شدیم که یه ماشین با سرعت خیلی بالاتر از ظرفیت خیابون مذکور بدون اینکه ایست کنه مستقیم و از سمت راست اومد سمتمون...

*اگه حوصله داشتین، ادامه دارد...*:)

و من تنها کاری که تونستم که بکنم این بود که با تمام قدرت پام رو بذارم روی ترمز و برای پایین آوردن آسیبی که رخدادنش توی اون صدم ثانیه غیر قابل انکار به نظر می‌رسید، تا جایی که میشد فرمون ماشینو به سمت چپ که اتفاقا بر حسب شانس ماشین و یا آدمی توش نبود پیچوندم...

اون ماشین ترمز نکرد... ما با زاویه سی-چهل درجه خوردیم بهش، درش به عمق ده سانت فرو رفت، گوشه ماشین یه ثانیه توی فرورفتگی گیر کرد و با وجود اینکه ترمز تمام قوا داشت کار می‌کرد، ما با اون ماشین کشیده شدیم‌ کمی جلو تر و توی لاین اونطرفی بالاخره متوقف شدیم...

همه‌ی اینها توی چند ثانیه اتفاق افتاد و ما تند تند پیاده شدیم و عکس گرفتیم و با صد و ده تماس گرفتیم و ماشین‌هارو بردیم کنار...

ولی من تا دم سکته رفتم... هرچند که میدونستم سرعتم زیاد نبوده و حق تقدم با من بوده، باز هم چون عجله داشتیم و نمایش فقط توی پنج دقیقه قرار بود شروع بشه و ماشین اون خانومه خیلی فرورفته بود... و البته چونکه دائما داشت سرم داد می‌کشید که چرا ترمز نکردی و سر مامان فریاد میزد که بچه!! رو گذاشتی پشت فرمون و بذار پلیس بیاد حسابتو میرسه، خب استرسم بیشتر هم شده بود...

لرزش دست و پا و تاری دید و ضربان قلب وحشتناک و ...

 

*بله بله بچه منظورش من بودم...جدیدا کشف کردم مردم منو میبینن فکر میکنن پونزده، نهایت شونزده سالمه:)*

 

بعد چون هم ما با پلیس تماس گرفته بودیم و هم اون خانوم و هم پلیس چهارراه کناری اومد سمتمون، سه بار کل صحنه تصادف رو کالبد شکافی کردیم...

در نهایت پلیس آخری اومد و یه نگاه به چپ کرد یه نگاه به راست... به اوشون گفت تقاطع هم عرض هست ولی شما توی خیابون فرعی بودی چون تابلوی ایست داشته... پس حق تقدم باهاتون نیست و مقصرین... و بعد خانومه یکم ضایع شد و ما هم سوار ماشین شدیم و تامام!

 

پس از تصادفی که از سر گذشت، گفتن خب کجا بریم: گفتم تالار آفتاب... امشب که نرسیدیم... بریم بلیط‌مونو برای فردا اوکی کنیم!

رفتیم و خداروشکر اوناهم اوکی دادن و یکم هم نگران شدن که تصادف بدی که نبوده و آسیبی که ندیدین؟ که خیالشونو راحت کردیم که خیر فقط بلیطامونو درست کنین ما بریم به بقیه نمایش امشب‌مون برسیم:))

و ته تهش بعد از اینکه برگشتیم خونه و ماجرا رو مرورش کردم، یکم هم به خودم افتخار کردم!!

 

پی اس: این بود انشای من!

مهرآ :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان