(45)پیاده رو نوشت!!!
بریم که چالش "پیاده رو نوشت"رو داشته باشیم...
ولی اگه من فردا سرماخوردگیم عود کرد، گردنِ باعث و بانی چالش!گفته باشم:)
(قیافه ی گول زنک پست رو نبینید...اونقدرم زیاد نیست^^)
هوا 15 درجه است و ساعت ده شب تقریباً...بنده کتاب زیست به دست و گوشی مادر جان به دست دیگر،در حال قدم زدن در پارک ساحلی و انجام دادن چالش ام...
البته همین الان به خاطر غر های مادر جان و پدر جان که"استفاده از هرچیزی یه وقتی داره" و "گوشیو بردار، زشته" و "کتاب و گوشی با هم دستته، یعنی چی؟!" کتاب زیستو گذاشتم تو کیفم...آدم اینقدر عاشق علم؟!
تقریبا ده دقیقه پیش سه-چهار-پنج-شیش تا بالن، از اینا که نفتالینشونو روشن میکنی میره هوا،دیدیم که تا مسیر رفت رو برگردیم همشون افتادن...انگار تولد گیسو کمند بود اونور آب!!
الان لیوان کاپوچینو مو انداختم رفت! خیر سرم میام کالری بسوزونم ولی خدایی مقاومت در برابر کاپوچینو خیلی سخته!!
سمت راستمون یه خانوم و آقایی از این عینکا که انیمیشن سه بعدی پخش میکنن آوردن، یعنی هر پنجشنبه شب و جمعه شب میارن، بعد کلی خانوم و آقا دورشون جمع شدن تا به جیغ و دادای وحشتناک اونایی که عینکه رو گذاشتن، بخندن!ملته داریم ما؟!
عاخی عاخی این زوجی که روبرومون نشستن دومین زوج عاشقی اند که دیدیم!!!البته معلومه اینا هم هنوز فردن!!اومدن سر قرار دیگه:)
عاقا!!! سگک ببر بنگال کیفم گم شد:((((
کلی از راهو برگشتیم ولی پیداش نکردیم:(
دارم با فینگیل سرسره بازی میکنم...از یکی از بازیا میترسه، نشسته اولش،نمیره جلو! به بابا میگم:میترسه حرکت نمیکنه! داد میزنه میگه:من بلدم، این میترسه!(این منظورش من بودم:|)
خب..درو باز میکنم...رمزو میزنم...دیگه نشستم تو ماشین...
چالش ما به سر رسید، "سناتور" به خونش نرسید:دی
یعنی سرعت ایده تا اجرا در حد فِراریِ آلبالوییِ "ننه قمر":)
هر کی با اراده راسخ همه ی "پیاده رو نوشت" رو تا اینجا خوند،میتونه خودشو به این چالش دعوت بگردانه...حتی شما دوست عزیز؛)
و اینکه...بد بودن نوشته رو هم به نویسندگی خودتون ببخشین!عاخه در حال راه رفتن بود دیگه:}