(136) تراپی + تولد 3000 روزگی🎂

تراپیست داریم اینجا توی بلاگ‌بیان؟

 

پیش‌نویس: قبل ادامه دادن بذارین بگم‌که... وبلاگ اینجانب با افتخار سه هزار روز از متولد شدنش گذشته!

خاطرات زیادی رو نوشتم اینجا... از آدمایی که دیگه توی زندگیم نیستم، از خودم که چه تغییرایی کردم...خاطرات خوب... بد... غرغر...خوشحالی و ذوق...

حالا اگه بپرسین دلم میخواد هیچکدوم از این سه هزار روز رو برگردم عقب و دوباره زندگی کنم، میگم که: نووووو تنک یو:)

ولی بازم افتخار می‌کنم بهشون!!

 

 

گفتم تراپی...

من‌تجربه‌های تراپی خوبی نداشتم... بیشتر ترجیح میدم بخونم درباره‌ی یه مشکل، تراما، گره یا هرچی... بعد بگردم ببینم چطور میشه حلش کرد... بعضی روش‌ها جوابه... بعضی نیست!

ولی بازم گاهی به نقطه‌ای میرسم که ترجیح میدم یه فرد بی طرف، بدون لیبل‌گذاری به عنوان متخصص، فقط گوش بده که چی میگم... بگه که طبیعیه هر چیزی که دارم تجربه می‌کنم... بگه که ازش می‌گذرم، چون قبلا هم تونستم، خودمو کشیدم بیرون، گذشتم!

 

تراپی خوبه ولی... حتی اگه ته هر جمله‌ای که میگی تراپیسته بگه: میفهمم چی میگی، منم همینطور!!

 

تراپی خوبه... علی‌الخصوص اگه راه‌حلت برای حل مشکلات صحبت کردن درباره‌شون باشه... و علی‌الخصوص اگه تنها کسایی که میتونی باهاشون حرف بزنی، دقیقا توی گلی که تو گیر کردی، دارن تقلا می‌کنن!

 

این روزا بیشتر از چیزی که انتظار دارم، راه می‌رم و به این و اون توصیه می‌کنم برن تراپی‌..‌.

به آدم‌هایی که میدونم با غم عالم و آدم روی شونه‌های کوچیک و طفلونکی‌شون بزرگ شدن و الان اشباع شدن!

به آدم‌هایی که اخیرا همه امیدشون ناامید شده و دقیقا زمانی که باید قوی باشن، فشار مشکلات داره از درون هل میده و روی چشماشون ترک انداخته و میدونی زود قراره سد دفاعیشون بشکنه!

آدم‌های که قبلا مغز و احساس و انسانیت‌شون خاموش بوده و الان که بازش کردن تیر‌های عالم به سمت روح تر و تازه‌شون فرود اومده!

و حتی آدم‌هایی که تمام و‌ کمال تراماهای بچگی تا بزرگسالی من رو برام به یادگار گذاشتن و الان از ته قلبم دارم بهشون میگم برو تراپی... برو که گره‌های زندگیت رو باز کنی... برو که دیگه هیچوقت هیچکسی رو اینقدر که من رو شکستی، نشکنی!!

 

پی‌اس: کاش همه میرفتن تراپی... کاش میفهمیدن اونقدری که تمرکز روی خودشون و درمان خودشون اهمیت داره، تمرکز روی زندگی دیگران، بی‌اهمیت و آسیب‌رسانه!

کاش همه فکر میکردن دنیا دور اونا میچرخه و فقط حواسشونو می‌دادن که تکون تکون‌هاشون بقیه اجرام آسمانی رو از مدار خارج نمی‌کنه!

مهرآ :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان