(100)...ناگقته ها!
امروز به این روزهایی که ردشون کردیم فکر کردم!
به اینکه چند بار تو عمق سیاهی و ترس و نا امیدی رفتم و برگشتم!
به صحنه ها، دیالوگ هایی که تو ذهنم ثبت شده فکر کردم...
چیز هایی که شبی حداقل یک بار توی ذهنم مرورشون کردم...
انگار که داستان شب شدن برام!
هیچکدومشون هم، توی یک خط زمانی منظم قرار نگرفتن!
به قول نِلی:
"لحظاتمون مثل بارون روی سرمون میریزن...
یا مثل برف...
یا خرده های کاغذ رنگی!"
مهم ترین چیزی که این روزا هست اما،
اینه که پر از ناگفته هاست!
مثل تمام فکر هایی که توی این پست نوشته شدن اما پست نشده پاک شدن!
یا تمام حرف هایی که بارها خواستیم فریادشون بزنیم و توی گلوها خفه شدن!
یا تمام سخنران هایی که پاهاشون به تریبون های آزاد دانشجویی نرسید!
مثل تمام ماها...
که هر کدوممون به شیوه ی خودمون کوهی از نا گفته هاییم!
حقیقتا...
"برای ..." بیرون اومدن از چاه واهمه های واهی..