(105)فلسفه بد دردیه...
یه دونه زندگی به ما دادن ها..
اِن ساله عالم و آدم دارن تلاش میکنن بفهمن چی به چیه...
که یه سریا هر چی بیشتر فهمیدن کمتر دونستن...
فلاسفهی عزیز رو میگم!
زندگی ذاتا چیز عجیب غریبیه...
حالا هی ما به فیلم و پرواز و مسابقه و سیب و سلمونی تشبیه اش کنیم بلکه قابل فهمیدن بشه...نمیشه که نمیشه!
ولی خب من امشب یه تشبیه دیگه براش در نظر گرفتم... ببینیم میشه یا نمیشه!
زندگی...شبیه یه پازله(لطفا با صدای مستندگو ها خونده بشه)
که ما باید تیکه تیکه جمع و جورش کنیم، کشفش کنیم، مرتبش کنیم...بدون اینکه بدونیم تهش به چه تصویری قراره برسیم!
وقتی هم که تمومش کردیم، نهایت اگه خیلی عرج و قرب داشته بوده باشه، میشه تابلوی روی دیوار توی خونهی یکی!
حالا این پازله، برای یه سریا چهار تیکه است...
برای یه سریا بیشتر...بیست و پنج...صد...هزار!
حالا جمع و جور کردن این کجا و آن کجا!
هر چی پازل حرفه ای تر، جذاب تر، خوشگل تر و پر جزئیات تر، طبیعتا درست کردنش سخت تر!
خلاصه که...
اگه زندگی پخش و پلا و غیر جمع و جوری دارین،
و هر چقدر میچینینش، به نظرتون هنوز یه چیزی کمه،
باید بگم که...
شما قراره آخرش چیز خیلی جالب و منحصر به فرد و خفنی بشین!؛)