(127)جزئیات...
-پیاده بریم؟
+پیاده بریم!
راه میافتیم سمت معاونت. مسیرش قشنگترینه توی دانشگاه...از کنار کانال ۷۰ سالهی شهرک دانشگاهی میگذره. هانی همیشه میگه این کانال، حق آبهی دانشگاهه...رحمت به روح اونی که ساختهاش، که سرسبزی اینجا به خاطر اونه...رضاشاه رو میگه.
کانال رو بگم... چون مستقیم وصله به رودخونه، ماهی داره، چند مدل مختلف صدف آب شیرین و خلاصه هر چی تو کارون هست، تو کانال هم هست.
جالبیش اینه که کسی معمولا بهش توجه نمیکنه. انسانها چشمشون روی جزئیات بسته است... چون همیشه چیزای بزرگتری دارن که درگیری ذهنیشون بشه. ولی جزئیات مهمان...جزئیات در واقع مفهوم زندگیان.
دقت کردین وقتی بین چمنها قدم برمیدارین، با هر قدمتون چقدر حشرهی ریزه میزه و بچه ملخ و جیرجیرک از روی پاهاتون اینطرف و اونطرف میپرن؟
یا مثلا دقت کردین سنجاقک ها اونقدر سریع بال میزنند که انگار از یه بعد زمانی دیگهان؟
یا اینکه شکوفههای چای، بوی بهارنارنج میدن؟
یا حتی اینکه لارو های پروانههای نارنجی برگ گندم دوست ندارن ولی کلزا رو سریع میخورند؟
استاد میگه شما زیستشناسا باید چشمهاتونو به دیدن جزئیات عادت بدید...چون توی ریزترین چیزها، زندگی جریان داره!
وقتی بهش فکر میکنم میبینم که من بدون نیاز به مدرک دانشگاهی، یه زیستشناس بودم. همیشه و همهجا...توی هر سنی از زندگیم، یه زیستشناس بودم.
آها داشتم میگفتم... از کنار کانال که رد میشی، تهش میرسه به مسجد کامران دیبا...پسر عموی فرح دیبا. هرچند که الان بهش میگن مسجد شهدا... کدوم شهدا؟ نمیدانم!
میگذری میگذری، ته این مسیر یه در فلزی قدیمی هست که خیلی وقته باز نشده... و نمیشه هم که باز بشه...چون یه درخت شنگیر پیر از کنارش رشد کرده و با شاخ و برگهاش در رو کاملا مهر و موم کرده... اونقدر که الان شاخههای محکم و مقاومش از بین نردههای فلزی در، رد شده و خودش رو به بالای دیوارها رسونده.
اینها همه فقط یه بخشی از پیادهروی توی این مسیر هست که شاید ده دقیقه هم طول نکشه...ولی همونطور که گفتم و استاد میگه:
"زندگی توی جزئیات جریان داره!"