(139) تمام...🎓
بعد از سه و نیم سال...
۱۳۷ واحد ناقابل که دوتاش شمرده نشد...
گردن دردهای بسیار و بی خوابیهای بسیارتر...
فعالیتهای مختلف و به در و دیوار زدن برای یادگیری انواع تکنیکها و مهارتها...
قدمزدنهای زیاد روی چمنها با ترس بیرون پریدن خانوادهی افعیهای زیر راهروی شیمی...
چهار و نیم جلد نشریهی ناقابل...
روزهای آخر و اشک ریختن توی راهروی زیست از فرط فشار و استرس...
سخنرانیها و مقالهها و نشستهای خودمونی و کلکلهای فراوان با اساتید..
حشرهها و قورباغهها و وزغها و ماهیها و صدفهای آب شیرین و روباهها و سمورها و طاووسهای معروف ساختمان مرکزی و هاپوها و دوستهای گل و گلابم پیشیها...
جمعشدنها دور میز زیرپله توی کتابخونه با دوستا...
تنها بودنها و تنهاییها سر یه سری کلاسها...
ایرباد و آهنگهای سر کلاسای معارف...
حراست و ورودی و کارت تردد و حرص خوردنها...
روزهای ناامیدی و استادای امیدبخش...
روزهای خوشحالی و برنامهریزی برای آینده...
مکالمهها...
عکسها...
لحظهها...
خاطرات...
همهشون بالاخره به پایان رسید.
و من موندم و پروسهی فارغالتحصیلی و آینده و حال و ابهام و اطمینان...
باشد که رستگار شویم.
پی.اس: آیا کسی اینجا هست... آدم خیّری... که بدونه با این سردرگمی بعد از فارغالتحصیلی چه باید کرد؟ راه حلی؟ پیشنهادی؟ با تمام وجود پذیرام!
این روزا به سقف زل میزنم و هیچ ایدهای ندارم قدم برداشتن چطوریه و چطور و از چه مسیری باید زندگی رو ادامه بدم:")