(15)حواسم را هرجایی که پرت میکنم باز هم کنار"تو"می افتد!!!
۲۹ شهریور ۹۵ / ۱۶:۴۲
شده کلی چیز برای نوشتن داشته باشین و ندونین کدومو بنویسین؟!
دوستدارم یه کمی درد دل کنم...
دوستدارم یه پست خاص درباره ی شمال بزارم....
دوستدارم از الان بگم و خونه ی عمو و عمو زاده ها...
دوستدارم از هفته ی پیش بگم و خونه ی خاله و خاله زاده ها...
همه اینارو دوست دارم بگم...ولی آسیاب به نوبت...هان؟!
کلی خلاصه باید توضیح بدم و منم که خلاصه نویسیم مفتضح!!
به لطف خودتون ببخشید:)))
پرییشب وقت خواب بود...ماهم خسته ی راه...
پسر عمو جان یه بالشت گرفت دستش و...دیگه گمونم نیاز به توضیح نیست...!
خلاصه همه بیخواب شده و تا چهار صبح داشتیم چیپس و آبمیوه میخوردیم:)
صبح دیروز...هنوز ازخواب بیدار نشده همه پیش به سوی زمین بسکت...
نه که ماهم همه بسکتبال پلییر!!!
ظهر دیروز...من بعده یه هفته به اینترنت دست یافتم:دی
تا عصر داشتم لینکامو چک میکردم و کلی کیف کردم!!
عصر دیروز...من و آتن و ممد و دوستش با دو تا جقله ی دیگه...
دوباره پاشدیم رفتیم زمین بسکت...کلی بسکت بازی کردیم...
البته بنده فقط پاسور بودم(آیکون شوت شوووت)!
شب دیروز...سه تایی رفتیم بازارچه اکباتان...
اصلا پاستیل نخوردیم...
اصلا هم چیپس و پنیر نگرفتیم و تک خوری نکردیم:دی
کتاب گرفتم(وووووی:)))))
اگه گفتین چه کتابی؟؟
واااای عششششق مننننن....
هری پاتررر و فرزند نفرین شدههه(با لحن ترسناک بخونین!)
عاشقشم مننن...
در حال حاظر هم با بچه ها "هری پاتر خوانی" راه انداختیم...
هر کی یه شخصیتو میخونه:دی
من هری ام...
آتنا جینی...
ریحانه جیمز...
مهرناز آلبوس...
پسر عمو جان هم که راوی شده...
البته راز بقا داره میخونه برامون:)
وسط خوندن یهو میگه:ناگهان ماری از پشت سر میاید:|||
خلاصه من و هری پاتر و عمو زاده ها و کلی خوشگذرونی:))))
+تیتر رو خیلی دوست دارم(قلب)
++امروز بالاخره از سیامک عباسی رو نمایی شد:)ما تهران بودیم و نشد بریم...هعی!
+++خدایی صداش خیلی بهتر از قیافشه!!:دی