(75)عادت نمیکنیم...

با خودم قرار گذاشتم که عادت نکنم

به زندگی...

به آدم ها...

و مهم تر از همه به مشکلات.

 

همه دایم میگن تحمل کن مشکلاتو...میگذره!

سخت بگیری سخت تر میشه!

آسون بگیر...

 اهمیت نده!

 

آسون گرفتن خوبه...

ولی تحمل کردن به نظرم نشانه ی تسلیمه!

من الانه که میتونم پاشم و بجنگم...

پس بذارین تا میتونم شمشیرمو بچرخونم...

داد بزنم...

آسمون و زمینو بهم بریزم!

 

حد اقلش اینه که

ده سال بیست سال دیگه نمیگم چرا به وقتش تلاشمو نکردم!

خلاصتا بگم که:

هر کاری رو به زمانش انجام باید داد...

مثلا منه 80 ساله رو چه به جنگیدن!

 

ـــــــــــــــــــــ

کانتکست رو بگم براتون:

در اقامتگاهی در همدان

دما 6 درجه ی سانتی گراد

در حال لرزیدن از سرما دارم مینویسم

آی لاو یو پی ام سی.

 

فردا اگه خیلی سرد نبود، میرم تو بالکن...

کلاسمو تو هوای آزاد و تمیز بگذرونم که بسیار لذت بخشه!

با چای و غارغار کلاغ و...چه شود.

 

ــــــــــــــــــــ

کتاب بیشعوری رو از کتابخونه ی کوچیک اقامتگاه قرض گرفتم.

علاقه ای به خوندنش ندارم...

چون میدونم...میشناسم خودمو...

 از خوندن کتاب هایی که اینقدر اسمشون ذکر میشه توی مکالمه ها،

خیلی لذت نمیبرم.

ولی میخوام ببینم چیه این تحفه!

خوندمش نظرمو عرض میکنم خدمتتون:)

مهرآ :)
Shazze Negarin
سلاااام
منم با مبارزه موافقم. در کنارش توکل به خدا. یه جورایی بنظرم حد داره. هم تلاش هم توکل
وایییی تو سرما اونجا چکار می‌کنی؟ یخ نزنی!
کتاب بیشعوری رو گذری نگاه کردم خوشم نیومد. شاید هم از اسمش گریزونم

سلااام و صد سلاااام:))

دقیقا... یه تعادلی باید باشه اون وسط...چون یه وقتایی واقعا دست و پا زدن هم فایده نداره فقط باید صبور باشی و امیدوار...
والا اومدیم حال و هوامون عوض شه...حالا میترسم اعماء و احشائمون یخ بزنه‌...نه که لباس گرم هم نیاوردیم! عاخه هوا گرمه هنوز طرف ما:))))
منم یه نگاهی انداختم بهش...همچین مشتاق ادامه دادنش نشدم!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان