(84) یه دلم میگه...
چند وقت پیش پیج یکی از رفقای قدیمی رو پیدا کردم که چند سالی بود باهاش صحبت نکرده بودم...
فالوش کردم و فالو کرد...
هربار استوری میذاره، دست و دلم میره که بهش پیام بدم...حالشو بپرسم...دو کلام حرف بزنیم باهم...
بعد میگم نکنه دوست نداشته باشه؟ نکنه مزاحمش شم؟ نکنه دلش نخواد باهام حرف بزنه؟!!:(
حالا این که من خود درگیری دارم و با وجود اینکه دلم براش تنگ شده، شک دارم بهش پیام بدم یا نه یه قضیه است!
قضیه ی دیگه دلیلیه که دیگه با هم حرف نزدیم...
ایشون با یکی از دوستای من توی یه رابطه ای رفته بودن...که حس میکنم خودشونم نمیدونستن چی به چیه واقعا!
بعد اون دوست عزیز، بعد از یه مدتی جو گرفته بودش و دعوا با من و اون که شما اجازه ندارین با هم حرف بزنین و حتما یه چیزی بینتون هست و...من میدووونم و اینا!
حالا هر چی من میگفتم بابا تو که دوست چندین ساله ی منی و منو میشناسی... من اصلا علاقه ای به این روابط بچگانه ندارم!
اونم که دوست خوب من بوده و بعدش تو تصرفش کردی!
چه رابطه ای؟ چه کشکی؟!!
خلاصه...قانع نشد و ما هم برای راحتی اوشون، تعهد نامه ی قطع ارتباط امضاء کردیم!
زمان گذشت و اون زوج شیفته، کات کردن به قول خودشون!
یه مدت بعد رفیق گرامی پیام داد و تقریبا به حالت قبلی برگشتیم!
حالا اون شهر دیگه ای بود و ذاتا امکان دیدار نبود...ولی باز حال همو میپرسیدیم...حرفی چیزی داشتیم، هم غر میشدیم برای هم...برای قضیه هایی که برامون پیش میومد، راه حل پیدا میکردیم با هم...اینقدر هم این بشر شیرین و با شخصیت بود که!
البته بعد تر متوجه شدم چون رابطمون رفاقت خالص بوده اینطور بوده و برای دوست دختراش همچین هم دوست داشتنی نبوده!
رفت تا آخرین باری که باهاش صحبت کردم...
یه روز کارش داشتم و دیدم پیجشو پیدا نمیکنم!
بهش پیام دادم که چی شده باز؟ اوشون برگشته که باز من واجب الحذف شدم؟
گفت که نه بابا یکی از بچه ها افتاده تو پیج من و داره برای دخترای پیجم مزاحمت ایجاد میکنه...به تو گیر نداده؟
گفتم نه...
گفت خب خوبه...حالا فعلا همه رو حذف کردم از توی پیجم تا آبا از آسیاب بیوفته!
و این شد که دیگه تمام شد!
حالا بعد از سالها....نمیدونم بهش پیام بدم؟ ندم؟
گیر کردم بین این دل و اون دلم:)