(108)...مامان دوم
آرِن رو تو بغلم گرفتم و تازه گریه اش تموم شده،
سرشو چسبونده به سرم و زیر چشمی داره به ویدیویی که براشون گذاشتم نگاه میکنه...
سه قلو ها با هیجان دارن با آهنگی که پخش میشه میخونن و آیسانشون چشم از من برنمیداره تا تاییدم رو بگیره که داره درست میخونه...
محیا اونقدر آروم کلمات درس رو تکرار میکنه که خودش هم نمیشنوه صدای خودش رو ولی میدونم از همشون بهتر یادش گرفته...
دلسا یهو وسط خوندن میگه: آنتی من تورو خیلی دوست دارم...
و مهراد هم با چشمای اشکی نشسته که:
آنتی من تو رو دوست دارم، نمیرم کلاس اون یکی آنتی...
و من به نه تا بچه کوچولویی که کنارم نشستن و ایستادن نگاه میکنم که هر یکم یه بار، یکیشون به جای آنتی، مامان صدام میزنه...
و همچنان با ریتم آهنگ آرِن رو تکون میدم و تار های حنجرهام رو با نهایت قدرت به حرکت در میارم...
و البته سعی میکنم از خستگی نزنم زیر گریه:")