(28)مظلومانه...

پرده اول:

بعد از چند روز دارم لینکامو چک میکنم...

مامان هم داره برام توضیح میده چطوری سوپ جو درست کنم!

بعد از هر جمله ایم که میگه سرمو میارم بالا و میگم:چی؟

دارم فکر میکنم چقدر امتحان دارم این هفته!


پرده دوم:

میرسم به پست"تعزیه"ی دلژین...

از مامان میپرسم:تعزیه با کدوم ز/ذ/ظ/ض؟!!!!

میگه: رِ زِ!

یادم میوفته که من تو پست آخرم تمام تعزیه هامو با زِ دال ذال نوشتم!!!

میگم:مامان چرا بهم نگفتی اشتباه نوشتمش؟!

میگه:پستای تو اونقد ریزن که من نصفشو حدس میزنم! از کجا بفهمم اشتباه نوشتی؟!


پرده آخر:

دارم این پستو مینویسم و فک میکنم چقد خواننده های وبلاگ من مظلومن!

اگه شما هم نمیتونین راحت بخونین بگین خب...آخه من که قرار نیست بخونمشون که!


+این سایز فونت چطوره؟! خوبه یا بزرگترش کنم؟!

++تعطیلات خیلی واسه من دیر گذشت! واسه شما چطور؟!

+++قیمه ی نذری امسالمونو خیلی دوست داشتم:)ولی خب قراره سال دیگه عدس پلوش کنیم مثل اینکه!!

مهرآ :) ۷ نظر

(27)تولد خاص!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مهرآ :)

(26)شانزدهمین! :)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مهرآ :)

(25)هر "زین"ای "سیتریزین" نیست!

از اونجا که تو خانواده ما کلا همه "آلرژی" دارن...

دیگه تو این موارد هر کدوممون یه پا استاد شدیم برای خودمون!

و پاییز هم که فصل آلرژی و حساسیته دیگه...

منم امروز صبح از وقتی که از خواب بیدار شدم مدام در حال عطسه و "ما یتعلق به" بودم...

مادر جانم که دیگه اعصابش داشت خورد میشد از این حرکاتِ"ما یتعلق به" من، بهم گفت:برو یه "سیتریزین" بخور!

بعد از تقریبا یکی دو ساعت،یهو یاد حرف مادر جان افتادم و رفتم که "سیتریزین"بخورم...

اما ازونجا که حافظه ی من و حافظه ی ماهی فرق زیادی با هم نداره،واضحه که اسم قرص یادم نمونده بود دیگه!

خلاصه من رفتم سر پلاستیک قرصا و گشتم و گشتم تا بالاخره یه ورق"هیدروکسی زین" پیدا کردم!

و خب به دلیل اون "زین" آخرش، گفتم قطعا همونیه که مادر جان گفته! و قرصو بلعیدم!

تازه واسه اثر بیشتر و بهتر، یدونه هم عصری خوردم!!!!!

بعد دقیقا نیم ساعت قبل مادر جان بهم گفت:"سیتریزین"خوردی بهتر شدی؟!

و بنده تازه فهمیدم چه کردم!


+مامان میگه بپا "زین"اسب نوش جان نکنی:دی


++خودش یه"سیتریزین" پیدا کرد داد دستم...چون اگه خودم میخواستم بگردم احتمالا "لیتریزین" میخوردم اینبار( اینم خوده مامان گفت البته! )

مهرآ :) ۵ نظر

(24)عشق سبز!

من عاشقم...

عاشق کاکتوسای کوچولوم،که همیشه همین شکلی ان!

عاشق آلوئورام،که سرعت رشدش یه سانت تو هر ماهه!

عاشق پیچکام،که بلد نیستن دور چیزی پیچ و تاب بخورن!

عاشق بوته ی یاسم،که هنوز نمیتونه مثه آدم(!) گل بده!

عاشق نخلای ده سانتی ای که بابا ماه پیش کاشتشون!

عاشق اون بوته کدو تنبلی که هنوز حتی سبز هم نشده!

و همینطور هم...

عاشق پاندانوسم ام که داره بزرگ وبزرگ وبزرگتر میشه...

ولی من هنوزم وقت نکردم براش یه گلدون خاص و گنده بگیرم!


+عشق سبز هم عالمی داره برای خودش!:دی

مهرآ :) ۲ نظر
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان