دیدین یه حرفایی همچین میره تو مخ و درنمیاد؟
یه جمله ای رفته و در نمیاد...
یعنی اکو میشه...با صدای خود عمو اکو میشه که:
"دخترا مثل گل رز ان...از یه سنی به بعد هم پژمرده میشن و دیگه کسی طرفشون نمیره...نباید صبر کنی تا پژمرده شی!"
شاید بگین چرا عموم باید بشینه جلوم و اینقدر راحت بهم توهین کنه!
شاید هم عموهاتون مثل عموی بنده ان و از این حرفا زیاد شنیدین و دیگه براتون تعجب برانگیز نیست!
خلاصه عرض کنم خدمتتون که...دلیل موجه عمو برای ارائه ی نصیحت های گل و بلبلش، موضوعیه که قبلا توی پست "غرق عمد" بهش اشاره کردم!
ازدواج دو عموزاده...در یک روز و یک زمان!
عمو معتقده که عمو زاده کوچیکه،کار صحیحی کرده که هنوز بیست ساله نشده ازدواج کرده و ما هم باید ازش درس بگیریم و هنوز غوره نشده ازدواج کنیم!
چرا؟ چون خودش مثل اون یکی عموزاده در سن سی و خورده ای سالگی با همکارش ازدواج کرده و احتمالا همچین راضی نبوده و نیست!
نگم براتون که چی گفتم و چطور ازش خواستم که انتخاب کی و چطور بودن این مسئله ی مهم رو به عهده ی خودم و خانوادم بذاره و دیگه دخالت نکنه!
فقط بگم که جمله اش مدت زیادی تو ذهنم چرخ میزد!
و دائم از خودم میپرسیدم که اگر من "رز" نیستم پس چی ام؟
و باید بگم که اگر گل رز بودن به معنای "ناناز و آرایش کرده بودن و حاضر و آماده منتظر شوهر نشستن" باشه، من قطعا رز نیستم و اینو قشنگ همه میدونن!
پس باید میفهمیدم که چی ام!
مامان میگفت حرص نخور...تو آدمی...نیاز نداری یه گیاه پیدا کنی تا خودت رو باهاش توصیف کنی!
ولی من فقط دنبال یه جواب بودم...یه سرپوش روی کوزه ای که میخواستم روح معلقِ اون جمله رو توش گیر بندازم!
و بعد از کلی بالاخره پیدا کردم!
من "درخت توت" ام...
یه درخت قوی با برگ های سبز و بزرگ و با ظرافت...
و کلی شباهت های دیگه بین من و این درخت که شخصیه و نمیگم بهتون:)
حالا کلید اسرار این قسمت چیه؟
اینه که زمانه عوض شده...و الان دیگه هرکس صاحب اختیار زندگی خودشه...و اگر کسی فکر میکنه نیست، امیدوارم یه روز اینقدر قوی بشه که بتونه بلند شه و برای خودش و زندگیش بجنگه!
و همچنین امیدوارم خاله ها و عمو ها و عمه ها و دایی ها متوجه بشن که اجازه ندارن برای بچه ی یکی دیگه تصمیم بگیرن:)