(73)استیو تولتز، درود بر تو!

 

بالاخره کتاب کوییک سند (ریگ روان) نوشته ی آقای استیو تولتز رو تموم کردم.

یه نکته ای که درباره اش هست اینه که بعد از تموم کردنش، مثل یه سری کتاب های دیگه، نمیری توی برزخ ذهنی!

بلکه تک تک لحظه های خوندنش، حس برزخ بهت میده!

و وقتی که آخرین صفحه اش رو میخونی و میبندیش، انگار که از خواب بیدارت کردن!

و این هنرِ نوشتن رو توی کار دیگه ی استیو تولتز هم عینا میشه دید.

و پیمان خاکسار، واقعا خوب ترجمه اش کرده و ممنونم ازش که متن کتاب رو ملی سازی نکرده و مفاهیم قشنگی که تولتز نوشته رو دقیق و صحیح درآورده و تغییرشون نداده.

••

کار های نویسنده های مولتی پتنشیال (دارای پتانسیل کافی برای پیشرفت در چندین زمینه ی متنوع) رو واقعا میپسندم. مثال بزنم: برادر داوینچی...ابو علی سینا...دیگه کی؟؟یادم نمیاد.

••

به مامانم میگم کتاب بعدی، چی بخونم؟

میگه یکی از اونا که نصفه ولشون کردی رو بخون!

از طولانی شدن لیستی که به ذهنم اومد، شرمسار شدم...

••

برشی از زمان:

بچه ی سه-چهارساله طوری جیغ میزنه که دیوار ها رو به لرزش درآورده.

مامانش آروم بهش میگه: عه! بی ادب!

با جیغ میگه: بی ادب حرفِ زشتیه!

••

نوشتن از نعمت های الهیه! 

مهرآ :) ۳ نظر

(72)سردرگم

mailهشدار

با احتیاط بخوانید

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گیجم...

گیج گیج گیج گیج

از حرفام کارام پیامام تصمیمام مطمئن نیستم...

تغییر همیشه اینقدر سخته؟

جوون میکَنَم تا پا شم...

ولی مثل جوجه گنجشکی که تازه از درخت پرت شده پایین،

دوباره و دوباره کله پا میشم!

حس میکنم فضایی حرف میزنم...

براتون پیش اومده؟

هیشکیِ هیشکی نفهمه حرفتونو؟

خسته ام...

سر درگم ام.

سردرگم:[سَ دَ گُ] (ص مرکب) کنایه از سراسیمه و حیران.

چرا یکی به آدمای اطرافم نمیگه ولش کنید؟

یکم...فقط یکم...

کاش پُز و اداهاشونو بذارن برای ماهِ بعد...

قول میدم باشم و دستآورد های جدیدِ زندگیشونو ببینم و احساسِ بدبختی بهم دست بده!

ولی لطفا...الان نه!

کاش دلخوریا و توقع هاشونو عقب بندازن...

کنایه ها و تیکه هاشونو...

گِله ها و انتقاداشونو...

قول میدم بعدا همشونو بپذیرم!

ولی الان نه

این دختر تو این لحظه یه شیشه ی نازکِ پر از بغضه...

نگرانه...

دلخوره...

مظطربه...

ترسیده...

حیرانِ!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تاریخ نوشتن این متن رو که دیدم شوکه شدم...خیلی...

یازده خرداد 99 چه گذشته بر من که اینقدر یادم نیست؟

یا باید بگم بعدش چی گذشته بر من که اون تاریخ برام شده هیچی؟

 

زندگی سخت میگذره و تازه سخت تر هم میشه...

ولی من هر سال، پاییز که میرسه،

بوته ی فلفل و دونه ی آفتابگردون میکارم.

مهرآ :) ۲ نظر

(70) مرگ ها هم قصه هایی دارند

همونطور که تولد ها برای خودشون قصه های عجیب و جالب و شاد و غمگین دارند،

مرگ ها هم قصه هایی دارند...

مشتاقِ دیدنِ مرگ ها نیستم اما هر بار...هر حَیَوان...هر انسان...میمیره یا از نظرِ خودم همیشگی میشه...داستانی گفته میشه که ای کاش نوشته میشد...

همیشه افرادی هستند که تعریف میکنند مرحوم خودش احساس کرده بود...

همیشه افرادی هستند که خواب های صادقه ای دیدند...

همیشه افرادی هستند که...

همیشه...

آدم رو به فکر وادار میکنند این ها...

فکر به دلیل...

فکر به مقصد...

عزاداری برای فردِ داغ دیده واجب و اساسیه...

که اگر نکنه، قلبش مچاله میشه زیرِ بغض و فشار...

اما یه وقت هایی هم سکوت و فکر کردن، نه به خاطراتِ گذشته، بلکه به آینده میتونه مفید باشه...

مرگ همیشه منفی نیست...

گاها میتونه حتی از تولد هم زیبا تر باشه...

 

"مرگ های زیبا قابل ستایش اند"

مهرآ :) ۰ نظر

(69) قدرت مااادر

عکس گرفته شده توسط اینجانب...

وقتی که با مادر جان رفتم در دشت و صحرا چون معتقد بود خطرناکه تنها بمونم خونه...

آره دیگه...اینست قدرت مامان ها!

 

 

 

مهرآ :) ۲ نظر

(68)قرنطینه شکنی

این روزا حتی بیشتر از سلام از کلمه ی قرنطینه استفاده میکنم...

نمیدونم شاید میخوام یادم بمونه چه دوران غریبی رو گذروندیم!

____________

مامان میگه دیگه خسته شدم میخوام برم بیرون...

خونه و اینا نه! میخوام بزنم به در و دشت!

...

میفهممش...منم دلم برای طبیعت تنگه...ولی مخالف اکید قرنظینه شکنی ام!

حالا میگه خواستی بیا نخواستی نیا...

نمیرم...

بعد از این همه فکر کنم بهتره چند ساعتی دور باشیم از هم!

آخه نمیدونین که...

من و مامان سنگ چخماخیم(flint) تو این روزا...

از بغل هم رد میشیم جرقه پرتاب میکنیم!

_____________

پی اس: بالاخره shining رو دیدم...

جلوه های ویژه درسته اون موقع اونقدر پیشرفت نکرده بوه...

ولی بی امکانات قلبم رو به تپش انداخت این فیلم!

مهرآ :) ۲ نظر
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان