(26)شانزدهمین! :)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مهرآ :)

(25)هر "زین"ای "سیتریزین" نیست!

از اونجا که تو خانواده ما کلا همه "آلرژی" دارن...

دیگه تو این موارد هر کدوممون یه پا استاد شدیم برای خودمون!

و پاییز هم که فصل آلرژی و حساسیته دیگه...

منم امروز صبح از وقتی که از خواب بیدار شدم مدام در حال عطسه و "ما یتعلق به" بودم...

مادر جانم که دیگه اعصابش داشت خورد میشد از این حرکاتِ"ما یتعلق به" من، بهم گفت:برو یه "سیتریزین" بخور!

بعد از تقریبا یکی دو ساعت،یهو یاد حرف مادر جان افتادم و رفتم که "سیتریزین"بخورم...

اما ازونجا که حافظه ی من و حافظه ی ماهی فرق زیادی با هم نداره،واضحه که اسم قرص یادم نمونده بود دیگه!

خلاصه من رفتم سر پلاستیک قرصا و گشتم و گشتم تا بالاخره یه ورق"هیدروکسی زین" پیدا کردم!

و خب به دلیل اون "زین" آخرش، گفتم قطعا همونیه که مادر جان گفته! و قرصو بلعیدم!

تازه واسه اثر بیشتر و بهتر، یدونه هم عصری خوردم!!!!!

بعد دقیقا نیم ساعت قبل مادر جان بهم گفت:"سیتریزین"خوردی بهتر شدی؟!

و بنده تازه فهمیدم چه کردم!


+مامان میگه بپا "زین"اسب نوش جان نکنی:دی


++خودش یه"سیتریزین" پیدا کرد داد دستم...چون اگه خودم میخواستم بگردم احتمالا "لیتریزین" میخوردم اینبار( اینم خوده مامان گفت البته! )

مهرآ :) ۵ نظر

(24)عشق سبز!

من عاشقم...

عاشق کاکتوسای کوچولوم،که همیشه همین شکلی ان!

عاشق آلوئورام،که سرعت رشدش یه سانت تو هر ماهه!

عاشق پیچکام،که بلد نیستن دور چیزی پیچ و تاب بخورن!

عاشق بوته ی یاسم،که هنوز نمیتونه مثه آدم(!) گل بده!

عاشق نخلای ده سانتی ای که بابا ماه پیش کاشتشون!

عاشق اون بوته کدو تنبلی که هنوز حتی سبز هم نشده!

و همینطور هم...

عاشق پاندانوسم ام که داره بزرگ وبزرگ وبزرگتر میشه...

ولی من هنوزم وقت نکردم براش یه گلدون خاص و گنده بگیرم!


+عشق سبز هم عالمی داره برای خودش!:دی

مهرآ :) ۲ نظر

(23)ملاک زشتی و زیبایی!

همه میدونیم که زشتی و زیبایی کاملا نسبیه!!

اما علاوه بر نسبی بودن "حسی" هم هست!

این "حسی" بودن مربوط میشه به مواقعی که آدم خودشو تو آینه نگاه میکنه...

که براساس اون حالت و احساساتی که داره،

ممکنه با دیدن خودش فکر کنه:

"چقده خوشکل شدم من"

یا اینکه...

"چقده زشت شدم من"

مثلا وقتایی که آدم ناراحته،خسته اس،عصبانیه،استرس داره،ترسیده،بیماره و کلا تمام زمانایی که انرژی منفی بهش غلبه کرده...

اگه خودشو تو آینه نگاه کنه قطعا فکر میکنه خیلی زشته!حتی اگه خیلیم بد نباشه!

و برعکس وقتایی که خوشحاله،سرحاله،حسابی ریلکس کرده،هیجان انگیزانه اس و کلا "حالش"خیلی خوبه...

اگه خودشو تو آینه ببینه رضایت بیشتری نسبت به خودش داره!


+هفته ای که گذشت به خاطر مریضی و خستگی قیافم ریخته بود بهم و ترجیح میدادم حتی خودمو تو آینه نگاهم نکنم!تا همین امروز ظهر هم همین حسو داشتم!

اما بعد ازظهر...همینجور که اهنگ گوش میدادم(تو کجا بودی عه هلن رو:دی)از بغل آینه رد شدم...بعد مثل این برنامه ها هست که فیلمو از آخر به اول پخش میکنن،چند قدم رفته رو برگشتم و دوباره خودمو دوباره تو آینه دیدم...یه لحظه به خودم گفتم"ای جان!چرا من اینقد خوشکلم؟!:دی"

اصلا فکر نکنین تا یه ساعت بعدش داشتم جلوی آینه فیگور میومدم ها!!اصلا:دی


+خلاصه اینکه "شاد باشید تا خوشکل بمونید!"

مهرآ :) ۱ نظر

(22)برنامه ریزی

امروز بعده کلاس،هی اومدم یه درسی بخونم اما تنبلیم شد!

درسای کنکور...درسای مدرسه...امتحانا...

اصلا نمیدونستم از کجا شروع کنم!

خلاصه اینکه اعصابم خورد شد و رفتم یه اتود و دفتر آوردم که برنامه ریزی کنم!!

الانم تو بطن ماجرای برنامه ریزی ام!

به نظرم اگه کل وقت باقی مونده ی امروزمو هم بذارم روی برنامه نویسی،ضرر نکردم!

بالاخره باید واسه نه ماه برنامه بریزم...


امیدوارم خوب شه!


امیدوارم عملیش کنم!!

مهرآ :) ۱ نظر
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان