(21)کاپیتان سابق تیم ملی:دی

مطمئنم یکی از بهترین زنگای امسالمون،زنگ زبان فارسیه:)

مستر"ع" وارد کلاس نشده شروع کرد به خوندن حافظ و سعدی و شاهنامه...


بهش گفتیم عاقا دفتری چیزی؟!

خوند"بشوی اوراق اگر هم درس مایی....که علم عشق در دفتر نباشد"


گفته بودن موقع خوندن اسما، راجع به هر اسمی یه شعری چیزی میگه...

ما هم همه منتظر بودیم ببینیم با اسممون چی یادش میاد!

منم که آخررررر لیست!و تا برسه بهم شیش ساعت طول کشید!


تا به من برسه، مستر"ع"به هر اسمی که میرسید تلفظ درستشو با ذکر مثال بهمون میگفت...

مثلا وقتی میخواست بگه ترنج در اصل تُرُنج خونده میشه،

کلی رستم و سهراب خوند تا به این بیت برسه:

"اگر تندبادی براید ز کنج    به خاک افگند نارسیده تُرُنج"


خلاصه...بعده کلی بالاخره اسم نادیا رو خوند و قاعدتا باید نوبت من میبود...

اما به جا اینکه اسمم رو بخونه گفت:

-:اینم که خواهر کاپیتان تیم ملیه...کجاس؟

و خب منم که واقعا انتظار چنین چیزیو نداشتم،

با تعجب و خنده دستمو بردم بالا و گفتم منم!!!!

نه فقط خودم، بلکه کل کلاس ، دو ثانیه منفجر شد:/


+کلا دبیر خیلی باحالیه در عین حال تدریسش هم خیلی خوبه:)

++گمونم خیلی فوتبالی نیست...منظورش کاپیتان سابق بود!:دی

مهرآ :) ۵ نظر

(20)مثل معتادا...

مامان میگه:

مثه معتادا شدی...

از وقتی از مدرسه اومدی خوابی ..

همش سرت پایینه...

هر یکم یبارم دماغتو میکشی بالا:دی


آخه سرما خوردم!!!!!

سرم درد میکنه...

صدامم گرفته تازه...


هست میگن"سرماخوردگی خر است"

دروغ میگن...سرماخوردگی گاوه...بزه...الاغه...

و هر چیز بوووقه دیگه....


+نیمکتم روبروی کولره!!!

مهرآ :) ۵ نظر

(19)اینو واسه خودم نوشتم! رمز خواستین موجوده!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مهرآ :)

(18)بوی ماه مدرسه چطوریه؟!؟!

مامان میگه امروز باید با اینترنت و وبلاگ و اینا خداحافظی کنی...

مگه میشه؟ مگه داریم؟!

در هر حال شما جدی نگیرین...بنده تا جایی که بتونم هستم!:)

ــــــــــــــــــــ

فک کنم بوی ماه مدرسه مثه بوی کفش نو عه!!!یا شایدم بوی صفحه های تا نخورده ی کتاب ادبیات!

دوست داشتم بوی ماه مدرسمون، بوی خاک نم خورده از بارون باشه:)♥

ــــــــــــــــــــ

+به دلیل مسافرت یهویی کلهم احتیاجات مدرسه رو دیروز سر هم کردیم:دی


++رفتم کیف بگیرم...محض تنوع ازین کیفا گرفتم که کج میندازن رو شونه...آقاهه میگه دانشجویی؟! یه لحظه اومدم بگم آره!:)


+++تو مغازه لوازم تحریر برگشتم به آقاهه میگم ازین روبان "کلفت" ها دارین؟:| چنان زد زیر خنده که فقط تونست با سر بگه "نه":/:| منظورم "پهن" بود خب!!!:دی

مهرآ :) ۵ نظر

(17)واقعنی پاییز شده؟؟؟

یه لحظه اشتباهی چشمم خورد به تقویم...

یهو شوک زده شدم...

واقعا تابستون تموم؟!

واقعا الان پاییز شده؟!

جدی جدی اوله مهره؟!

چقدرررر زود گذشتا!

خیلی الکی الکی دو روز دیگه باید بریم مدرسه...

خیلی الکی الکی سوم دبیرستانی میشیم...

خیلی الکی الکی امتحانای نهایی میدیم...

به همین سرعت هم، خیلی الکی الکی روز کنکورمون میرسه...

همش تو یه چشم بهم زدن!!


پ.ن:تنها هیفده روز دیگر باقی مانده...

پ.ن2:چرا تولدم باید روز قتل عباس باشه عاخه؟!:(

مهرآ :) ۴ نظر
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان