(18)بوی ماه مدرسه چطوریه؟!؟!

مامان میگه امروز باید با اینترنت و وبلاگ و اینا خداحافظی کنی...

مگه میشه؟ مگه داریم؟!

در هر حال شما جدی نگیرین...بنده تا جایی که بتونم هستم!:)

ــــــــــــــــــــ

فک کنم بوی ماه مدرسه مثه بوی کفش نو عه!!!یا شایدم بوی صفحه های تا نخورده ی کتاب ادبیات!

دوست داشتم بوی ماه مدرسمون، بوی خاک نم خورده از بارون باشه:)♥

ــــــــــــــــــــ

+به دلیل مسافرت یهویی کلهم احتیاجات مدرسه رو دیروز سر هم کردیم:دی


++رفتم کیف بگیرم...محض تنوع ازین کیفا گرفتم که کج میندازن رو شونه...آقاهه میگه دانشجویی؟! یه لحظه اومدم بگم آره!:)


+++تو مغازه لوازم تحریر برگشتم به آقاهه میگم ازین روبان "کلفت" ها دارین؟:| چنان زد زیر خنده که فقط تونست با سر بگه "نه":/:| منظورم "پهن" بود خب!!!:دی

مهرآ :) ۵ نظر

(17)واقعنی پاییز شده؟؟؟

یه لحظه اشتباهی چشمم خورد به تقویم...

یهو شوک زده شدم...

واقعا تابستون تموم؟!

واقعا الان پاییز شده؟!

جدی جدی اوله مهره؟!

چقدرررر زود گذشتا!

خیلی الکی الکی دو روز دیگه باید بریم مدرسه...

خیلی الکی الکی سوم دبیرستانی میشیم...

خیلی الکی الکی امتحانای نهایی میدیم...

به همین سرعت هم، خیلی الکی الکی روز کنکورمون میرسه...

همش تو یه چشم بهم زدن!!


پ.ن:تنها هیفده روز دیگر باقی مانده...

پ.ن2:چرا تولدم باید روز قتل عباس باشه عاخه؟!:(

مهرآ :) ۴ نظر

(16)سکته قلبی...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مهرآ :)

(15)حواسم را هرجایی که پرت میکنم باز هم کنار"تو"می افتد!!!

شده کلی چیز برای نوشتن داشته باشین و ندونین کدومو بنویسین؟!
دوستدارم یه کمی درد دل کنم...
دوستدارم یه پست خاص درباره ی شمال بزارم....
دوستدارم از الان بگم و خونه ی عمو و عمو زاده ها...
دوستدارم از هفته ی پیش بگم و خونه ی خاله و خاله زاده ها...

همه اینارو دوست دارم بگم...ولی آسیاب به نوبت...هان؟!
کلی خلاصه باید توضیح بدم و منم که خلاصه نویسیم مفتضح!!
به لطف خودتون ببخشید:)))

پرییشب وقت خواب بود...ماهم خسته ی راه...
پسر عمو جان یه بالشت گرفت دستش و...دیگه گمونم نیاز به توضیح نیست...!
خلاصه همه بیخواب شده و تا چهار صبح داشتیم چیپس و آبمیوه میخوردیم:)

صبح دیروز...هنوز ازخواب بیدار نشده همه پیش به سوی زمین بسکت...
نه که ماهم همه بسکتبال پلییر!!!

ظهر دیروز...من بعده یه هفته به اینترنت دست یافتم:دی
تا عصر داشتم لینکامو چک میکردم و کلی کیف کردم!!

عصر دیروز...من و آتن و ممد و دوستش با دو تا جقله ی دیگه...
دوباره پاشدیم رفتیم زمین بسکت...کلی بسکت بازی کردیم...
البته بنده فقط پاسور بودم(آیکون شوت شوووت)!

شب دیروز...سه تایی رفتیم بازارچه اکباتان...
اصلا پاستیل نخوردیم...
اصلا هم چیپس و پنیر نگرفتیم و تک خوری نکردیم:دی

کتاب گرفتم(وووووی:)))))
اگه گفتین چه کتابی؟؟
واااای عششششق مننننن....
هری پاتررر و فرزند نفرین شدههه(با لحن ترسناک بخونین!)
عاشقشم مننن...

در حال حاظر هم با بچه ها "هری پاتر خوانی" راه انداختیم...
هر کی یه شخصیتو میخونه:دی
من هری ام...
آتنا جینی...
ریحانه جیمز...
مهرناز آلبوس...

پسر عمو جان هم که راوی شده...
البته راز بقا داره میخونه برامون:)
وسط خوندن یهو میگه:ناگهان ماری از پشت سر میاید:|||

خلاصه من و هری پاتر و عمو زاده ها و کلی خوشگذرونی:))))

+تیتر رو خیلی دوست دارم(قلب)

++امروز بالاخره از سیامک عباسی رو نمایی شد:)ما تهران بودیم و نشد بریم...هعی!

+++خدایی صداش خیلی بهتر از قیافشه!!:دی
مهرآ :) ۳ نظر

(14)سرعت عمل...

بابا ظهر زنگ میزنه میگه دوروز دیگه بریم شمال!

عصر که میاد خونه، چمدونا دم دره:دی

مهرآ :) ۲ نظر
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان