(11)گیسوی پریشان شده در باد...

عاقا سِتینــگ ام به هم ریخته...

گمونم گرمای هوا روی قطعاتم تاثیر گذاشته...

البته گرما که چه عرض کنم...حرارت در حد کوره آجرپزیه...

ـــــــــــــــــــــ

دو هفته ی پشت سر هم مهمون داشتن و مهمون بودن کلی آدمو خسته میکنه!!

حتی اگه کار خاصی نکرده باشی...


+دایی جان و آجی جان،اهواز اومدنشون سُک سُک بود قشننگ:)

×یعنی آدم شمالی باشه و کم حرف؟! امکان نداره...

÷پسردایی فقط از دیوار راست بالا رفتن رو کم داشت که خدارشکر یاد گرفت! بچم نینجا کار میکنه!!!

ــــــــــــــــــــ

+خربزه که میخورن پای لرزشم میشینن...دارم میلرررزم:)

×امروز مراسم خانم دهقان بود...خیلی از بچه ها رفتن ولی من نرفتم...خب هم کسی رو نمیشناختم و هم برعکس!

=اینجا همه چی درهمهههه:)

ــــــــــــــــــــ

تیتر یه بخشی از شعر خودمه...ازون شعرا که بقیش نمیجوشه و نصفه میمونه!

مهرآ :) ۲ نظر

(10)باورش بسی سخته!

بعضی وقتا یه خبری بهت میدن...

که مغزت درجا شوک زده میشه...

اونقدر شوک زده که انگار متوجه عمق مطلب که هیچ...

 متوجه سطح مطلب هم نشده!

بعد از چند دیقه تازه شروع میکنه به آنالیز کردن...

تازه یادش میاد چی شده و چی شنیده!

-آهااااا....خانم دهقان...

-همون که ریاضی رو عالی درس میده...نه...نه...میداد!!!

-همون که جزوه هاشو دستی مینوشت و میگفت دستخط معلم با دانش آموز ارتباط بر قرار میکنه!

-همون که میگفت اگه یه روز دیدین دارم الکی بهتون گیر میدم بهم تذکر بدین...

-همون که جزوه هاش پر از جمله های آموزنده و ضرب المثل و محاسبات جالب انگیز ریاضی بود!

-همون که ابروای پیوندیشو جوری برمیداشت که همیشه انگار عصبانی بود( واسه همین کلی ازش حساب میبردن)

-اون بار باهامون اومده بود اردو و پسر کوچولوشم آورده بود  .دقیقا شکل خودش بود با ابروای پیوندی!!

یادت میوفته به روزایی که با بچه ها میرفتین مدرسه ی راهنمایی ...

حتی سر زنگ کلاس هم اگه بود حتما یه سر به خانم دهقان میزدین...

اونم با وجود این همه دانش آموز طبیعتاً مارو درست نمیشناخت ولی بازم با هیجان ازمون استقبال میکرد!

باز یادت به زمان حال میوفته...

-دیشب خانم دهقان چی شده؟

-تصادف کرده و بعد چی؟

-فوت شد...

چشمات میسوزه ولی اشک نمیاد...فقط میگی"خدایا بیامرزش...من خیلی دوسش داشتم"


+میدونم وبلاگم آنچنان بازدید کننده نداره...ولی همون چند نفری که پستامو میخونین...میشه یه فاتحه بخونین براش؟!

مهرآ :) ۲ نظر

(9)با زبانی که نمیدانم چیست!!

چشمامو بستم از کنارش رد شدم        چشماشو بسته تا نبینه بد شدم

هر کاری می کنم ازم نمی گذره    حسی که بین ماست از عشق بیشتره


خدا جون حسی که بهت دارم از عشـــــق بیشتره...

وقتی میبینم اینقدر خوبی...

وقتی میبینم دلت از دریا هم فراخ تره...

وقتی میبینم تو دوراهیا درست ترین راهو نشونم میدی...

وقتی میبینم درست زمانی که نا امید شدم از عدالتت، گره باز میکنی از کارمون...

وقتی چند ساعتی خالق-مخلوقی باهات دردِ دل میگم ...

و تو با زبونی که نمیدونم چیه جواب میدی:

"غمت نباشه بچـــه...من همیـــــشه پشتت ام:)"

مهرآ :) ۱ نظر

(8)جمله ی دوستداشتنی شما چیه؟!

 سلام...خـــــوب و خـــــوش این؟!

میخوام از تون یه سوالی بپرسم...چه جمله یا متن یا شعری هست که خیلی دوسش دارین؟

چیزی که وقتی خوندیتش روتون اثر گذاشته....یا مثلا تو ذهنتون مونده....حالا چه جدیدا، چه قبلا...

دوست دارم این پست، پست قشنگی بشه...دوستدارم جمله های دوستداشتنی شما این پستو قشنگ کنه...

پس لطفا چشماتونو ببندین و ده ثانیه فکر کنین ببینین اون جمله چیه...بعدم اگه دوست داشتین اینجا بنویسین تا بقیه هم بخونن و کلی کیف کنن:)


برای شروع خودم دست به کار شدم و از چند نفری خواستم فکر کنن و اون جمله ی خاص رو بهم بگم...

این شما و اینم جمله های دوست داشتنی:)))


بابا:

بده جام مِـــــی ام تا وقت باقیست   فدای چشم مَـــست هر چه ساقیست!(احمد عزیزی)


مامان(یوهویی:دی):

بنی آدم اعضـــای یک پیکر اند   که در آفرینــــش ز یک گوهرند(سعدی)


سارا:

اوَلیش:ســـــکوت تو مثل یک راز سر بسته   بین تـــولد و مــرگ شناورم کرد(حسین صفا)

دُوُمیش:چه حاصل زآنکه دانی کیـــــمیا را   مس خود را نکرده زّر ســـــارا(جامی)


نادیا:

اوَلیش:زلال که باشی...سنگ های کف رودخانه ات را میبینند...برمیدارند و نشانه میروند...درست به سمت خودت...این است رسم دنیا!

دوُمیش:kill'em with kindness

سومیش:your voice it chased away all the sanity in me


آتنا:

follow your dreams for ever


شهرزاد:

Life is like a piano.White keys are happy moments&black keys are sad moments,but remember both keys are played together to give sweet music


و در نهایت خودم:

اولیم:آنان که فکر میکنند دانا تر از آن هستند که در سیاست دخالت کنند...مجبورند تا سلطه ی احمق ها را بپذیرند(افلاطون)

دومیم:همیشه آغاز راه دشوار است...عقاب در لحظه پر کشیدن گاه پر میریزد...اما در اوج حتی از بال زدن هم بی نیاز است...


گربه ی شرک نوشت:دلتون میاد واسه این پست کامنت نذارین؟:))))))))

مهرآ :) ۱۶ نظر

(7)دیـزایـن نـیــو


قالب جدید چه طوره؟!

به نظرتون این بهتره یا قبلی؟!

مهرآ :) ۵ نظر
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان