(102)روول نامبر وان

قانون شماره یک بیانیه ارائه دادن:

هر فردی در صورتی اجازه اظهار نظر درباره یک موضوع مشخص رو داره که:

یک، اون موضوع رو از نزدیک لمس کرده باشه

دو، درباره موضوع حداقل یکم اطلاعات داشته

سه، مشمول اون موضوع باشه

چهار، از همه‌ی زوایا به موضوع نگاه کرده باشه

 

در غیر این صورت، اظهار نظر باطل و فرد تا اطلاع ثانوی به "عدم داشتن اعتبار سخن" محکوم میشه!

مهرآ :) ۲ نظر

(101) بار خون دماغ

بعضی آدم ها هستن که خیلی خوب اشک میریزن...

بعضی های دیگه هستن که خیلی خوب بقیه رو به گریه میندازن...

من جزء هیچکدوم از این دو تا گروه نیستم...

من اشکامو سر چیزای عجیبی میریزم...

و اون جاهایی که مردم اشک میریزن،

خب...

چیزای عجیبی میریزم...

آم...

چطور بگم...

خون دماغ میشم:)

 

 

مامان تعریف میکنه:

وقتی پدربزرگ اصفهانی فوت شده بود همه اش خون دماغ بودی!

میگم:

یادم نیست...ولی موقع فوت این یکی پدربزرگ هم خون دماغ شدم!

میگه:

واقعا؟ یادم نیست!

 

من یادمه...

خیلی خون دماغ میشدم قبلا ها...

و  تصویرشون هم خوب جلوی چشممه...

بس که اذیت میشدم هر بار!

 

میدونین...

انگار که فشار مغزی، رگهای بینیمو پاره میکنه!

 

البته تا حدودی به خاطر خشکی هوا هم هست!

 

به عنوان یه آدم با تجربه،

بذارین چندتا توصیه بهتون بکنم...

 

 

درمان خون دماغ:

-گرفتن بینی تون زیر آب، هیچ فایده ای نداره...شستن خون، بندش نمیاره!

-گذاشتن یخ روی بینی تون هم، بی فایده است...خنک شدن خونو لخته نمیکنه!

-سرتونو بالا نگیرین...خون بر میگرده توی گلوتون!

-دو انگشتی بالای بینیتونو فشار ندین...فشار، مویرگ های پاره شده رو نمیبنده!

-از آبلیمو استفاده کنین...دستمالو لوله کنین، بهش آبلیمو بزنین، بذارین توی دماغ!

-اگه سوخت، درش نیارین!

-قطعا اینکار باعث عطسه کردنتون میشه...جلوی عطسه رو نگیرین!

-تا خون بند نیومده، دوباره و دوباره از دستمال آبلیمویی استفاده کنین!

-وقتی دیگه احساس سوزش و عطسه نداشتین، یعنی خون دماغتون بند اومده!

 

تمام...

 

 

پی اس:

وبلاگ من پیر و فراموش شده است...اما هنوز یه تعدادی میخوننش!

لطفا لطفا لطفا اگه اینجارو میخونین...بهم بگین چرا؟

هر دلیلی که بود قبوله...

من اینجا فقط به یکم امیدواری نیازمندم:")

مهرآ :) ۳ نظر

(100)...ناگقته ها!

امروز به این روزهایی که ردشون کردیم فکر کردم!

به اینکه چند بار تو عمق سیاهی و ترس و نا امیدی رفتم و برگشتم!

به صحنه ها، دیالوگ هایی که تو ذهنم ثبت شده فکر کردم...

چیز هایی که شبی حداقل یک بار توی ذهنم مرورشون کردم...

انگار که داستان شب شدن برام!

هیچکدومشون هم، توی یک خط زمانی منظم قرار نگرفتن!

به قول نِلی:

"لحظاتمون مثل بارون روی سرمون میریزن...

یا مثل برف...

یا خرده های کاغذ رنگی!"

 

مهم ترین چیزی که این روزا هست اما،

اینه که پر از ناگفته هاست!

 

مثل تمام فکر هایی که توی این پست نوشته شدن اما پست نشده پاک شدن!

 

یا تمام حرف هایی که بارها خواستیم فریادشون بزنیم و توی گلوها خفه شدن!

 

یا تمام سخنران هایی که پاهاشون به تریبون های آزاد دانشجویی نرسید!

 

مثل تمام ماها...

که هر کدوممون به شیوه ی خودمون کوهی از نا گفته هاییم!

 

حقیقتا...

"بر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ا‌‌‌‌‌‌‌ی ..." بیرون اومدن از چا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ه و‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ا‌‌‌‌‌‌همه های و‌‌‌‌‌‌‌ا‌‌‌‌‌هی..

مهرآ :) ۰ نظر

(99)غیب گو

عصری با سر درد و گلو درد بیدار شدم...

گفتم مهم نیست نرم دکتر!

سر دردم بد تر شد...

چشمام داغ شد...

سر و صورتم شروع کرد به ذق ذق کرد...

دستام بی حس شد...

گلومو چک کردم دیدم پررر شده از دونه های بزرگ عفونی...

دیگه گفتم تا نمردم برم دکتر یه دارویی چیزی بگیرم!

 

حالا رفتم تو مطب...

بعد از پرسیدن شصت تا سوال...

و چک کردن گلوم با "چراغ گوشی"

با کمک قدرت غیب گویی که بهش اعطاء شده،

بهم گفت که سرما خوردم:)

مهرآ :) ۲ نظر

(98)اپن مایند

داریم قدم میزنیم...

به بغل دستیش میگه:

نمیدونم چرا این مردم براشون عادی نمیشه که یه دختر با یه پسر، دوست باشه ولی با هم نباشن! 

زیر چشمی به من نگاه میکنه تا ببینه واکنشم چیه

(جوری که انگار من اونیم که پشت سرش غیبتشو کرده)

 

چندتا فحش کوچیک تو دلم بهش میدم،

که ای فلان فلان، صرفا به دلیل اینکه من یه بند از دوستای پسرم تو اقصی نقاط این مملکت حرف نمیزنم،

دلیل نمیشه به قولت اپن مایند نباشم!

به علاوه من همونقدر که دوستِ پسر ندارم، دوستِ دخترم ندارم...پس خجالت بکش و بهم تهمت نزن!

 

چقدر از این موضوع صحبت های بدرد نخور بدم میاد!

بیا درباره یه چیز جذاب حرف بزنیم:

▪︎پیش بینی مون از روند گرمایش زمین

▪︎فعالیت های معجزه وار سلول های گیاهی

▪︎خَفَنیّت سواحل هیدن مکزیکو

هوووف...

 

جوابشو میدم که:

به نظرم کافر همه را به کیش خود پندارد!

هر کسی فکر بدی درباره یکی دیگه داره از بدی خودشه، تو حرص نخور!

 

خیالش راحت میشه و بحثو عوض میکنه!

حیف که نتونستم بهش بگم:

اون دوستی که پسره و به قولت رفیقته، ولی وقتی داری باهاش حرف میزنی به بقیه میگی فلان دوستِ دخترمه...

این حقیقت که مامان بابات میدونن با شهلا دوستی و باهاش میری بیرون ولی نمیدونن با شهرام دوستی و یواشکی باهاش میری بیرون...این یعنی "یه جای قضیه میلنگه"

اگه واقعا دوستته، جرئت داشته باش و همونطور که با شهلا دوستی باهاش دوست باش و به بقیه ثابت کن که اجازه ندارن فکر سوء و منحرفی درباره ات داشته باشن! بعله!

 

خودم میدونم جاجو و بسیار غرغرو ام...

حداقلش نظراتمو برای خودم نگه میدارم!

نگه میدارم؟

نمیدونم...شاید بیشتر به عنوان غر ارائه شون میدم...اصلانشم...همینه که هست/(^○^)\

 

مهرآ :) ۰ نظر
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان