یه خانواده شدیدا پایه
همخوانی با آهنگای سینا حجازی
هوای یخ و بارون و زمینای پره آبِ پارک
جیغ و داد و لیز خوردن روی سرسره های خیس
...
عشق ترین لحظه های دنیارو میسازه:)
+:ساعت یازده و پنجاه و سه دیقه ی نیمه شب بود، جلوی بوفه ایستاده بودیم،
یه دختری اومد گفت:ببخشید عاقا بیسکوییت خواستم:|
داشتم میخندیدم که خب چیکارت کنه که بیسکوییت خواستی خب!
بعد یهو دو-سه تا پسر از اونطرف اومدن و یکیشون بلند گفت:سلااام عشششقم!!!
بعد همین "بیسکوییت خواستم" عه دویید رفت تو بغلش!
بعد من:/
بازم من:\
هم چنان من:|
اضافه نوشت:عاقا لازم به ذکره که...باید پسره رو میدیدییین:دی(البته از دور برد پیت!! بودا...شاید از نزدیک درپیت میبود مثلا!!:)
شهرمون خیسه خیس شده...
از صبح زود که بنده در خواب پادشاهی به سر میبردم،
تا همین الان،البته به گفته ی هواشناسی تا فردا عصر،شرشر داره میباره:)
خاطره نوشت:بچه که بودم یه همسایه داشتیم فامیلش جُرجُر بود...
بعد منه طفلونک هر وقت بارون میبارید میخوندم:
بارون میاد شر شر
پشت خونه ی جُرجُر
جُرجُر عروسی داره
دُمِ خروسی داره:دی
فی الفور نوشت:همین الان یهویی عمو اینا اومدن خونمون و نهارو دور همیم!آی خوشم میاد ازین دورهمی های یهویی:))
اگه دست من بودا، این ویروسای سرماخوردگیو میگرفتم، طناب دار مینداختم گردنشون،قبله اعدام یکی دو تا تیر میزدم تو چشاشون! بعدشم یه کبریت میگرفتم زیرشون، بعد قبله اینکه کامل بسوزن،زیر پاشونو خالی میکردم!
خشن هم خودتونین خب!!:/
من به خودم قول دادم وقتی اینجام خوشحال باشم...شما که نباید جور احوال مسخره ی منو بکشین!
پس بیاین خوشحال باشیم و تصور کنیم اون صحنه ای رو که یک عدد مهرآ ، ساعت شیش-هفت صبح، با دماغ قرمز شده و شنل و شال گردن پشت فرمون ماشین نشسته و با اعتماد به سقف تمام بدون عوض کردن دنده، با همون دنده سه، داره پیچ پلیسی میزنه...
*لازم به ذکره که این اتفاق هنوز رخ نداده! قراره فردا رخ بده!!! ولی چون اینجانب زیاد ازین کارا کردم ، پس پدیده قطعی محسوب میشه!
مدیونین بگین همه خانوما رانندگیشون بده!
عاقا ما ژنتیک را میدوستیم حتی اگه "افعل افتعال"( دبیر زیست جانمان) سر حل مسائل حرصمونو در بیاره!
نه که بد درس بده ها...نه ...اصن گرایشش ژنتیکه...ولی نکته منفیش اینه که انتظار داره ما جلسه اول بدون تجزیه و تحلیل مسئله ها، یه راست جوابو در بیاریم اونم به سرعت برق و باد!!
یکی نیست بش بگه:"عاخه افعل جونم...این چیزی که تو میخوای مختص اوناییه که کلاس رفتن و همه مسائلو حفظه حفظن...بفهم لطفاً!"
+چند وقت پیش پنیر پونه ای درست کرده بودم...که به عنوان اولین تجربه خوب شده بود...بسی خوشحال شدم:))
++شبکه سه داره شیار143 رو میده...وای وای سکانس عاخرش[ شکلک گریه! ]
+++یکی از معاونای مدرسه ی خواهر کوچیکه رفته بود کربلا،کبلایی شه، شهید شد!:'(((
فرداش نوشت:هم هوا خوب بود هم رانندگی خوب بود هم یاد گرفتم دقیق پارک کنم هم اینکه پیش بینی درست از آب دراومد!!:)
هوای ماهم اینجوریه که تو t ثانیه، دماش از دمای "کوره کوزه پزی" میرسه به دمای "پیست اسکی آلوارس"!!!
همین هفته پیش بود که کولر روشن میکردیما!
بعد الان با یه تونیک کلفت زمستونی و یه سویشرت روش و یه پتو هم رو تَرِش(!) دارم منجمد میشم!
حالا تو نقطه مقابل من، شکلات اونقده گرمه...اونقده گرمه...
واسه همین این چند وقته که هوا سرد تر شده، شکلات خان در نقش بخاری برقی شده برای من...
البته به جز بخاری بودن نقش "بالشت پر" رو هم خیلی خوب بازی میکنه...
تازه وقتیم تو بغلم فشارش میدم جیغ نمیزنه....
وقتیم که کتکش میزنم تلافی نمیکنه...
وقتیم باش حرف میزنم فقط و فقط تو سکوت به حرفام گوش میده!
اصن شکلات داشتن بزرگترین لذت دنیاس:)
پ.ن:شکلات یک عدد خرس صد و سی و پنج سانتیه:))محض هویجوری!
پ.ن پریم:فردا ساعت هفته صبح کلاس فوق العاده ی زیست ندارییییم:)خدایا مرسی!
پ.ن دبل پریم:یه مدتیه چشمه ی شعر و ادب پارسیم نمیجوشه...چرا خببب؟!:(