(36)رسیدنت بخیر، هوری:)

شاعر میفرماید:

از اصفهان داره میاد یه دونه هوری...

هوری تپل مپل، گوگولی مگولی:دی


مادر بزرگ جان یکم دیگه میرسه اینجا...

و من چقدر خوشحالم از اومدنش:)))


+آهنگ"با توام" از احسان خواجه امیری...خیلی خوبه خیییلی:)

بی تو فهمیدم عذاب دل بریدن را

از خودم از زندگی پا پس کشیدن را

معنی با دیگرانت شاد دیدن را

پس بده دنیای من را

++لایک وبلاگو فعال نمودیم:)))

+++من نوشتم "هوری" ولی شما بخونید "حوری":دی هیچوقت ح جیمی رو دوست نداشتم هیچوقت!

مهرآ :) ۸ نظر

(35)خوابِ کتابخونه+مچل شدگانیم!!

پارت1:

امروز در صدد رفتن به کتابخانه برآمدندی و بسیار هیجان انگیزانه بودندی...

که ناگه آسمان و زمین بر بگشتندی و مادر جانمان و پدر جانشان مخالفت بکردندی...

در جمله،

سر افکنده شدندی و به سوی منزل روانه گشتندی و فی الطریق برای کتابخانه مرکزی دستی به نشانه ی "بای بای"بجنبانیدندی!!!

*عاقا تقصیر آقای عبدیه!امروز داشت "نثر بیهقی طوری"حرف میزد سر کلاس!دو نقطه دی*

+اومدیم خونه و بنده تا همین یکم پیش غش کردم از خستگی!!خوابِ کتابخونه بود به نوعی!باشد روزی دیگر...

++مادر جان میگه من کی مخالفت بکردمدی؟! فقط گفتم کسی نیست برت گردونه خونه و اذیت میشی و اینا!:)

 

پارت 2:

نشستیم داریم حرف میزنیم،"فینگیل"با کالسکه اش اومده پیشمون،

به داخل کالسکه اشاره میکنه میگه:بَتَنی بدار(بستنی بردار)!

بهش میگم:بستنی کو؟!0_0

میگه:اینجاااااس...

یه بستنی برداشتم!!! داشتم نگاش میکردم ببینم دقیقا چه مدل بستنی ایه!!!:/

میگه:بوهور دیگه( بخور دیگه)!

خلاصه هر کدوممون یه بستنی برداشتیم و با کلی ادا خوردیمشون!!!!

دوباره بستنی تعارف کرد، مام گفتیم دستشو رد نکنین، یکی دیگه برداشتیم...
تقریبا وسطای بستنی بودیم که شروع کرد جیغ زدن که:نهورینش...نهورششش...بتنیام تموم شد!( خودتون میتونین ترجمه کنین دیگه:دی)
خواهر جان سریع بستنیه نصفشو گذاشت تو کالسکه، اما فینگیل به جای آروم شدن زد زیر گریه!
بش میگم:چته؟!
با گریه میگه:کالسکه ام کثیف شد!!!:|
و در نهایت اینکه:مچل شدگانیم!!!
مهرآ :) ۶ نظر

(34)امان از فینگیلا!!

وای وای خدا...ما چیکار کنیم از دست این دهه نودیای جهش یافته؟؟!

فینگیل با لباس نارنجی و کتاب به دست،اومده تو اتاق میگه میخوام پیش تو بخوابم!

کتاب "نی نی کوچولو"رو ازش میگیرم و بهش میگم خب بخواب رو تخت تا واست شعر بخونم بخوابی!

هنوز کتابو باز نکرده ام که شروع میکنه به داستان گفتن درباره ی عکسای کتاب(با اون مدل صحبت کردنش که نیاز به یه مترجم حرفه ای داره و اون کشش خاص کلماتش!)


فینگیل:نی نی کوچولوووو...هباساشو دَ میاعه...میهینه...میوه میهوعه...هاااام...بعععععد...(نی نی کوچولو لباساشو درمیاره میشینه میوه میخوره)

من:بچه آروم بشین تاشعر بخونم برات...

فینگیل:نه...نی نی کوچولووو...بَآم هِر میهونه...میهابم اینجا...(نی نی کوچولو برام شعرمیخونه میخوابم اینجا)


بعده کلی کلنجار رفتن راضیش میکنم آروم بشینه تا ازش سوال بپرسم...


من(به عکس شیر اشاره میکنم):این چیه؟

فینگیل(یه نگاه بهم میندازه و با تعجب میپرسه):این چیه؟؟!

-:چه حیوونیه؟

+:حیوووون؟!

-:عاره...همون که تو کارتونه بود...

+:کجا؟!

-:همون حیوونه که دوسش داشتی..اسمش چیه؟

+:چیییی؟!

-(با حالت گریه):بگو اسمش چیه دیگههه...

+(با یه خنده ی خبیث):هیره(شیره)


خلاصه که ماجرایی داشتیم ما...سرتمام رنگا و حیوونا و وسیله ها همین بازی رو سرمون در آورد!

همه رو بلد بودا...فیلممون کرده بود به نوعی!!!:|



+بیاین وقتی از موضوعی اطلاع کامل نداریم،

راجع بهش قضاوت نکنیم...

شاید قضاوت ندونسته ی ما دل کسی رو بد بشکونه...


++بیاین وقتی از چیزی مطمئن نیستیم،

دربارش کسی رو متهم نکنیم...

شاید اتهام ما دید اون فرد رو نسبت به خودش عوض کنه...

مهرآ :) ۹ نظر

( 33)دیدین...؟

دیدین چه جوری به فنا رفتیم؟!

دیدین چه راحت "ترامپ" شد "پِرِزیدنت ترامپ"؟؟

فکر میکردم فقط مردم ما تو انتخاب رییس جمهور سلیقه(!!!! )به خرج میدن...

اما امروز قشنگ ملتفت شدم که آمریکاییا از ما هم بدترن:||

عاخه عادم بین بد و بدتر باید عین چی! بدتر رو انتخاب کنه؟!

شمارو نمیدونم...

 ولی من هنوز نمیتونم ترامپ رو تو مقام اوبامای جانم:) تصور کنم!!

اصن چقد خوبه اوباما! و چقد زشت طورانه لیاقتشو نداشتن مردمشون!


داشتم میگفتم اگه الان ترامپ برنده شه، اولین کاری که میکنه، اینه که دکمه قرمزه ی بمب اتم رو فشار میده و بای بای ایران:)))

و حالا که برنده شده تنها چیزی که میتونم بگم اینه که....خدا روحمونو غریق رحمت کنه:)


اَت دِی اِند:

"یه رییس جمهور،هر چقدرم بد باشه، اگه سیاست بلد باشه میتونه کشور رو به خوبی اداره کنه!

و هر چقدرم خوب باشه، اگه سیاست بلد نباشه،مثل یه راننده که رانندگی بلد نیست، کشور رو مستقیم پرت میکنه ته دره!"

مهرآ :) ۸ نظر

(32)ترسناکانه-متعجبانه

"متعجبانه"

از مَردسه اومدم خونه...

داشتیم با مامان حرف میزدیم،

یهو یه چیزی گفت برق از کله ام پرید!

خب البته اخیرا زیاد ازین چیزا دارم میشنوم!!


مامان گفت فلانی چند وقت پیش نامزد کرده با یه فلانی دیگه...

البته از عجایب موضوع اینه که این فلانی(اولیه) هم سن منه!!

عاخه چرا یه دختر تازه از طفولیت در اومده،باید تو این سن نامزد بشه؟؟!!


پارسالم یکی از آشنا ها که دو سال از من بزرگتر بود مزدوج و شد و بِرَفت!


چند هفته پیشم فهمیدیم یکی از بچه های مَردسه با یه رزیدنت قلب مزدوج شده و رفته"روسیه":|

(البته این یکی واقعا حق داشت!منم وقتی تو روسیه رزیدنت قلب شدم،میام ایران با یکی مزدوج میشم و میبرمش روسیه:||||)


خدایا خدایا!قیامت شده مثل اینکه!!

البته خودم میدونم که سن ازدواج تو کشور ما دقیقا براساس یه تابع سینوسی جلو میره!ولی بازم بوالعجبیه برای خودش!!


"ترسناکانه"

خببببب...اپی نفرین خونم براتون بگه که...پاشین کانجورینگ 2 رو دانلود کنین و لذت ببرین:)

جدا از این که خیلی هیجان انگیزانه است و باحال و جالب،یه نکته های ریزه میزه ای داره که من با دیدنشون کیف میکردم به شخصه:دی

تو صحنه ی آخر فیلم وقتی اِد داره وسیله بازیه رو میذاره تو قفسه ی کلکسیونش،پشت سرش عروسک"آنابل" توی ظرف شیشه ایه!(همون ظرف شیشه ایه که تو خود فیلم "آنابل" هم بود:)

تازه روحه دندون مصنوعی داشت:دی

+روحه همش تو خونه راه میرفت و سوت میزد!بابای منم همیشه همه آهنگارو با سوت میخونه(بازم:دی)

خلاصه اینکه فیلم خوبی بود...


مهرآ :) ۵ نظر
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان