(38)حالم خوبه نقطه-ویرگول-پرانتز!

اگه دست من بودا، این ویروسای سرماخوردگیو میگرفتم، طناب دار مینداختم گردنشون،قبله اعدام یکی دو تا تیر میزدم تو چشاشون! بعدشم یه کبریت میگرفتم زیرشون، بعد قبله اینکه کامل بسوزن،زیر پاشونو خالی میکردم!

خشن هم خودتونین خب!!:/


من به خودم قول دادم وقتی اینجام خوشحال باشم...شما که نباید جور احوال مسخره ی منو بکشین!

پس بیاین خوشحال باشیم و تصور کنیم اون صحنه ای رو که یک عدد مهرآ ، ساعت شیش-هفت صبح، با دماغ قرمز شده و شنل و شال گردن پشت فرمون ماشین نشسته و با اعتماد به سقف تمام بدون عوض کردن دنده، با همون دنده سه، داره پیچ پلیسی میزنه...

*لازم به ذکره که این اتفاق هنوز رخ نداده! قراره فردا رخ بده!!! ولی چون اینجانب زیاد ازین کارا کردم ، پس پدیده قطعی محسوب میشه!

مدیونین بگین همه خانوما رانندگیشون بده!


عاقا ما ژنتیک را میدوستیم حتی اگه "افعل افتعال"( دبیر زیست جانمان) سر حل مسائل حرصمونو در بیاره!

نه که بد درس بده ها...نه ...اصن گرایشش ژنتیکه...ولی نکته منفیش اینه که انتظار داره ما جلسه اول بدون تجزیه و تحلیل مسئله ها، یه راست جوابو در بیاریم اونم به سرعت برق و باد!!

یکی نیست بش بگه:"عاخه افعل جونم...این چیزی که تو میخوای مختص اوناییه که کلاس رفتن و همه مسائلو حفظه حفظن...بفهم لطفاً!"

+چند وقت پیش پنیر پونه ای درست کرده بودم...که به عنوان اولین تجربه خوب شده بود...بسی خوشحال شدم:))


++شبکه سه داره شیار143 رو میده...وای وای سکانس عاخرش[ شکلک گریه! ]


+++یکی از معاونای مدرسه ی خواهر کوچیکه رفته بود کربلا،کبلایی شه، شهید شد!:'(((


فرداش نوشت:هم هوا خوب بود هم رانندگی خوب بود هم یاد گرفتم دقیق پارک کنم هم اینکه پیش بینی درست از آب دراومد!!:)

مهرآ :) ۶ نظر

(37)سرده ولی شکلاتم گرمه:)

هوای ماهم اینجوریه که تو t ثانیه، دماش از دمای "کوره کوزه پزی" میرسه به دمای "پیست اسکی آلوارس"!!!

همین هفته پیش بود که کولر روشن میکردیما!

بعد الان با یه تونیک کلفت زمستونی و یه سویشرت روش و یه پتو هم رو تَرِش(!) دارم منجمد میشم!

حالا تو نقطه مقابل من، شکلات اونقده گرمه...اونقده گرمه...

واسه همین این چند وقته که هوا سرد تر شده، شکلات خان در نقش بخاری برقی شده برای من...

البته به جز بخاری بودن نقش "بالشت پر" رو هم خیلی خوب بازی میکنه...

تازه وقتیم تو بغلم فشارش میدم جیغ نمیزنه....

وقتیم که کتکش میزنم تلافی نمیکنه...

وقتیم باش حرف میزنم فقط و فقط تو سکوت به حرفام گوش میده!


اصن شکلات داشتن بزرگترین لذت دنیاس:)


پ.ن:شکلات یک عدد خرس صد و سی و پنج سانتیه:))محض هویجوری!

پ.ن پریم:فردا ساعت هفته صبح کلاس فوق العاده ی زیست ندارییییم:)خدایا مرسی!

پ.ن دبل پریم:یه مدتیه چشمه ی شعر و ادب پارسیم نمیجوشه...چرا خببب؟!:(

مهرآ :) ۵ نظر

(36)رسیدنت بخیر، هوری:)

شاعر میفرماید:

از اصفهان داره میاد یه دونه هوری...

هوری تپل مپل، گوگولی مگولی:دی


مادر بزرگ جان یکم دیگه میرسه اینجا...

و من چقدر خوشحالم از اومدنش:)))


+آهنگ"با توام" از احسان خواجه امیری...خیلی خوبه خیییلی:)

بی تو فهمیدم عذاب دل بریدن را

از خودم از زندگی پا پس کشیدن را

معنی با دیگرانت شاد دیدن را

پس بده دنیای من را

++لایک وبلاگو فعال نمودیم:)))

+++من نوشتم "هوری" ولی شما بخونید "حوری":دی هیچوقت ح جیمی رو دوست نداشتم هیچوقت!

مهرآ :) ۸ نظر

(35)خوابِ کتابخونه+مچل شدگانیم!!

پارت1:

امروز در صدد رفتن به کتابخانه برآمدندی و بسیار هیجان انگیزانه بودندی...

که ناگه آسمان و زمین بر بگشتندی و مادر جانمان و پدر جانشان مخالفت بکردندی...

در جمله،

سر افکنده شدندی و به سوی منزل روانه گشتندی و فی الطریق برای کتابخانه مرکزی دستی به نشانه ی "بای بای"بجنبانیدندی!!!

*عاقا تقصیر آقای عبدیه!امروز داشت "نثر بیهقی طوری"حرف میزد سر کلاس!دو نقطه دی*

+اومدیم خونه و بنده تا همین یکم پیش غش کردم از خستگی!!خوابِ کتابخونه بود به نوعی!باشد روزی دیگر...

++مادر جان میگه من کی مخالفت بکردمدی؟! فقط گفتم کسی نیست برت گردونه خونه و اذیت میشی و اینا!:)

 

پارت 2:

نشستیم داریم حرف میزنیم،"فینگیل"با کالسکه اش اومده پیشمون،

به داخل کالسکه اشاره میکنه میگه:بَتَنی بدار(بستنی بردار)!

بهش میگم:بستنی کو؟!0_0

میگه:اینجاااااس...

یه بستنی برداشتم!!! داشتم نگاش میکردم ببینم دقیقا چه مدل بستنی ایه!!!:/

میگه:بوهور دیگه( بخور دیگه)!

خلاصه هر کدوممون یه بستنی برداشتیم و با کلی ادا خوردیمشون!!!!

دوباره بستنی تعارف کرد، مام گفتیم دستشو رد نکنین، یکی دیگه برداشتیم...
تقریبا وسطای بستنی بودیم که شروع کرد جیغ زدن که:نهورینش...نهورششش...بتنیام تموم شد!( خودتون میتونین ترجمه کنین دیگه:دی)
خواهر جان سریع بستنیه نصفشو گذاشت تو کالسکه، اما فینگیل به جای آروم شدن زد زیر گریه!
بش میگم:چته؟!
با گریه میگه:کالسکه ام کثیف شد!!!:|
و در نهایت اینکه:مچل شدگانیم!!!
مهرآ :) ۶ نظر

(34)امان از فینگیلا!!

وای وای خدا...ما چیکار کنیم از دست این دهه نودیای جهش یافته؟؟!

فینگیل با لباس نارنجی و کتاب به دست،اومده تو اتاق میگه میخوام پیش تو بخوابم!

کتاب "نی نی کوچولو"رو ازش میگیرم و بهش میگم خب بخواب رو تخت تا واست شعر بخونم بخوابی!

هنوز کتابو باز نکرده ام که شروع میکنه به داستان گفتن درباره ی عکسای کتاب(با اون مدل صحبت کردنش که نیاز به یه مترجم حرفه ای داره و اون کشش خاص کلماتش!)


فینگیل:نی نی کوچولوووو...هباساشو دَ میاعه...میهینه...میوه میهوعه...هاااام...بعععععد...(نی نی کوچولو لباساشو درمیاره میشینه میوه میخوره)

من:بچه آروم بشین تاشعر بخونم برات...

فینگیل:نه...نی نی کوچولووو...بَآم هِر میهونه...میهابم اینجا...(نی نی کوچولو برام شعرمیخونه میخوابم اینجا)


بعده کلی کلنجار رفتن راضیش میکنم آروم بشینه تا ازش سوال بپرسم...


من(به عکس شیر اشاره میکنم):این چیه؟

فینگیل(یه نگاه بهم میندازه و با تعجب میپرسه):این چیه؟؟!

-:چه حیوونیه؟

+:حیوووون؟!

-:عاره...همون که تو کارتونه بود...

+:کجا؟!

-:همون حیوونه که دوسش داشتی..اسمش چیه؟

+:چیییی؟!

-(با حالت گریه):بگو اسمش چیه دیگههه...

+(با یه خنده ی خبیث):هیره(شیره)


خلاصه که ماجرایی داشتیم ما...سرتمام رنگا و حیوونا و وسیله ها همین بازی رو سرمون در آورد!

همه رو بلد بودا...فیلممون کرده بود به نوعی!!!:|



+بیاین وقتی از موضوعی اطلاع کامل نداریم،

راجع بهش قضاوت نکنیم...

شاید قضاوت ندونسته ی ما دل کسی رو بد بشکونه...


++بیاین وقتی از چیزی مطمئن نیستیم،

دربارش کسی رو متهم نکنیم...

شاید اتهام ما دید اون فرد رو نسبت به خودش عوض کنه...

مهرآ :) ۹ نظر
یکی بود....هیچکس نبود..!
یه جهان خاکستری بود و یه دخترک ...
که همه آرزوش این بود که دنیاشو رنگی کنه...
دوست داشت دور خودش بچرخه...
و بخنده...
و زندگی کنه...
حالا این شما...و اینم وبلاگ دخترکی...
که شعرهاش انعکاس احساسشه...

+این نوشته ها مثل بچه های من میمونن! لطفا کپی نکنین حتی با ذکر منبع:)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان